نوشته شده توسط : رهروعشق
 

 

چه کوتاه است فاصله ی ظهر غدیر تا ظهر عاشورا

 

روز بالا رفتن دست علی توسط پیامبر

 

 تا بالا رفتن سر حسین بر سر نیزه

 



:: بازدید از این مطلب : 184
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رهروعشق

مناجات موسی با حق تعالی ودرخواستن او یکی از اولیا

کلیم الله به حق گفت که یکی از دوستانت را بمن نشون بده؛تا دلم از دیدارش شاد شود و چشمم روشن.خطاب آمد که در فلان مکان، شخصی هست که اهل درد است و از خاصّان است وهمیشه درفکر و یاد ماست...کلیم روانه شد و در آنجا مردی دید خوابیده و خشتی زیر سر؛و کهنه پلاسی تا زانو در بر؛هزاران مور و زنبور و مگس،بر او گرد آمده از پیش و پس؛موسی سلامش کرد و گفت:اگه ترا میل چیزی است،بمن بگو.گفت:ای نبی الله،یک لیوان آب بمن بده؛موسی رفت و آب آورد ،اما دید که آنشخص مرده.کلیم الله با تعجب برگشت و رفت تا گور و کفنی برای او آماده کند.وقتی برگشت؛شیری وحشی آن لاشه را خورده و شکم شیر، سیر شده بود.دل موسی از آن درد بجوش آمد و با دیدن این صحنه دردش صد چندان شد.زبان بگشاد که :ای داننده راز،گلی را تربیت دادی به صد ناز،و در آخر بخواری جانش گرفتی؟راز اینکار تو چیست؟که نه عقلم بفهمد و نه دلم درک کند!!از درگاه حق به گوش جانش جواب آمد:که چون ما همیشه اورا آب میدادیم،بهترآنست که اینبار،مثل هربار از دست ما آب بخورد.همیشه ما اورا لباس میدادیم،چگونه موسی در میان ما بیاید؟حالا که غیری در میان ما آمد،چرا او بطرف غیر متوجه شد؟وقتی او عزیزی مثل من پیدا کرده بود،چرا از غیر ما چیزی میخواست؟وقتی پای غیر در میان آمد،بسبب محبتی که با او داشتم،نخواستم محبوب مرا دیگری آبی دهد یا لباسی بپوشاند.چو پای غیر آمد در میانه،ربودیم از میانش جاودانه.ولی بخاطر همین خواهشی که از شما کرد..تا حساب آن پلاس و خشت پاره را ندهد،بعزّ عزّ ما قسم؛که بوئی از ما به او نمی رسد.................عزیزان و رفیقان ! کار با او آسان نیست ،سخن با او جز در دل و جان نیست!سخن با او چو در جان و دل آید،سخن آنجا ز دنیا مشکل آید.کسی نیست که بتواند بر جان خود قدم بگذارد،پس هر کسی نمی تواند مرد باشد.زمانیکه به یک چیز صد دل داده ای و دل بسته ای! حساب کن تو خودت را بچند چیز زنجیر کرده ای؟زمانیکه اینجا چیزهای حقیر ،عین نهنگ ترا بطرف خود میکشند،چگونه میتوانی به آسمانها برسی؟؟چو زنجیر زمین بر پای باشد،کجا بر آسمانت جای باشد؟دلخوشی و دلبستگی تو اگر خاکیست،کجا میتوانی سکّان سپهر را در دست بگیری؟کجا لایق بوَد در قدسِ پاکی،کرام الکاتبین با جرم خاکی؟..جمالی کآن بزرگان را مباح است،چه جای ساکنان مستراحست؟نه هر جانی بدان سِرّ راه یابد،نه هر کس ای پسر آن جاه یابد..که در عالم هزاران جان درآید که تا یک جان در این سِرّ با سَر آید.که تا تو خون ننوشی در جدائی،نیابی ره بسّر آشنائی!! و تو پنداری که دردش رایگان است؟؟هزاران ساله طاعت نرخ آنست!!!!!!!!

00:28ــــــــ 11/01/2010=1389/8/10



:: برچسب‌ها: قصه زیبا مناظرزیبا عکس زیبا ,
:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 13 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رهروعشق

بنام  کردگار     هفت  افلاک
که پیدا کرد آدم از کفی خاک
نمیدونم کدومیک از این دانشمندان بود که دوستی داشت که باورش نبود این جهان خدایی و آفریننده ای داره؛روزی ماکتی از منظومه شمسی درست کرد و دوستش رو به خانه اش دعوت نمود ،دوستش با دیدن ماکت و نظمی که در آن بکار برده شده بود متعجب شد و از دانشمند پرسید :چه کسی اینرا ساخته؟ دانشمند با خونسردی گفت:این خودبخود درست شد.دوستش گفت:من آدم بی عقلی باشم،اگه قبول کنم که این خودبخود درست شده.دانشمند گفت:تو که قبول نداری که این ماکت کوچک خود بخود درست شده باشه؛چطوری قبول میکنی که این منظومه ما واین کائنات خودبخود درست شده باشه آنهم با اینهم نظم!!!!
راستی شما چه فکر میکنید؟؟؟؟
اگه یک دانشمند گفته که نسل انسان از میمونه؛حدوداً یکصدوبیست هزار پیامبر گفتند که انسان از خلقت، انسان، بوده.وخالق وآفریننده انسانها و  تمام کائنات فقط الله(ج)است.زمین و آسمان ، جسم وجان را او پیدا کرده.اونه از کسی زاده شده و نه کسی از او،او مثل و مانندی ندارد.وهیچ چیزی هم مثل او نیست.او بینا است؛اما بینایی او چون بینایی ما نیست؛او در همین لحظه حال را میبیند،آینده را میبیند وگذشته را هم.در یک لحظه تمام انسانها و تمام مخلوقات را یکجا میبیند ؛گردش الکترون بدور هسته راهم میبیند؛طول و عرض کائنات را در هماندم هم میبیند.او شنواست.سخنان هزاران سال پیش را میشنود و سخنان حال و آینده را.اگه در دل صحبت کنی و زبانت خاموش باشد باز هم میشنود؛اگر تمام انسانها و تمام مخلوقات،در یک زمان شروع به صحبت کنند،صدای همگی را جداگانه میشنود.اگر مورچه ای سیاه،در شبی سیاه و تاریک،بر سنگی سیاه،راه برود،نه تنها مرچه بلکه ردپای مورچه را میبیند و حاجتی که در دل مورچه هست ،آنرا میشنود وجاجتش را برآورده می کند.!او خودش اوّل است؛خودش آخر است.ظاهر است؛باطن است.او بر گنهکارترین انسانها، هفتاد برابر از مادر دلسوز،مشفق تر است.او بخاطر فرعون،بر حضرت موسی(ع)عتاب کرد که هنگامی که فرعون غرق میشد ترا صدازد امّا توچرا جوابش را ندادی؟؟بخاطر قوم کافر حضرت نوح(ع) را عتاب میکند.او تمام بندگانش را دوست دارد.و بخاطر همین لطف و مهربانیش،پیامبران را فرستاد تا مردم را با خدا آشنا سازند و راه رستگاری را در قانونی که او گذاشته بود پیدا کنند.تا با آرامش و خوشبختی زندگی نمایند.کار تمام انبیاء همین بود که مردم را بطرف الله(ج) دعوت نمایند.هر پیامبری که می آمد با مخالفت قومش روبرو میشد،قومش اورا مورد اذیّت و آزار قرار میدادند.حضرت نوح(ع)950سال تمام قومش را بطرف الله(ج)دعوت داد،فقط حدود هشتاد نفر ایمان آوردند.حضرت موسی(ع)مردمش را بطرف الله(ج) دعوت داد ،چه اندازه مورد آزار و اذیّت قرار گرفت.حضرت عیسی(ع) مردم را بطرف الله(ج) دعوت داد، بازهم مورد آزار قومی سرکش بود. تا اینکه این سلسله به آخرین پیامبر،حضرت محمّد(ص) رسید.چقدر اذیّت و آزار پیامبر از مشرکان مکه دید؛سه سال تبعید در شعب ابی طالب.دوتا از دخترانش در میان جمع طلاق داده شدند.هر روز با سنگ و چوب او را میزدند.به طائف رفت،امّا طائفیان نیز با سنگ او را از شهر بیرون کردند؛امّا او هرگز دست از دعوت بر نداشت.هر شخصی که به دعوت پیامبرا ایمان می آورد در دو جهان خوشبخت وسعادتمند میشد،و هرکسی مخالفت میکرد در دو جهان ناکام و پریشان و خوار میگشت.پیامبرما(ص) چنان مردمی از اعراب  تربیت نمود ،هر کس داخل شهر مدینه میشد از اخلاق  مسلمانان منقلب میگشت و فورا مسلمان میشد.همگی غمخوار و دلسوز هم بودند ؛هر شخصی سعادت و خوشی را برای دیگران میخواست؛بطور مثال در شهر مدینه ،اگر هزار نفر بودند؛اگر یک نفر دچار مشکل میشد،نهصد و نود و نه نفر غمخوار داشت.همه در آرامش و آسایش زندگی میکردند،محبت موج میزد وانسانیت به کمال رسیده بود،

 

 

ادامه دارد



:: بازدید از این مطلب : 204
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 27 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رهروعشق

از حال ندیده تیره ایامانرا
از دور ندیده دوزخ آشامانرا
دعوی چه کنی عشق دلآرامانرا
با عشق چکار است نیکو نامانرا
---------------------------------
گر یک ورق از کتاب ما برخوانی
حیران ابد شوی زهی حیرانی
گر یک نفس به درس دل بنشینی
استادان را به درس خود بنشانی
----------------------------
آنکس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
برویاند دوصد حریف زیبا
----------------------------
گر در طلب خودی ز خود بیرون آ
جو را بگذار و جانب جیحون آ
چون گاو چه میکشی بار گردون
چرخی بزن و بر سر این گردون آ



:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 23 مهر 1389 | نظرات ()